جدول جو
جدول جو

معنی ام غول - جستجوی لغت در جدول جو

ام غول
(اُمْ مِ)
غیشه (نوعی گیاه).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسبغول
تصویر اسبغول
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
غده ای سفت و سخت و بی درد به اندازۀ گردو که در زیر پوست بدن پیدا شود، دیوغول، غول، غول بیابانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپغول
تصویر اسپغول
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْمِ مَ سِ)
نام پشته ایست. (از منتهی الارب) ، حیات، هر پیه پارۀ دراز. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) ، سرین قچقار چون کلان گردد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ هََ)
کوهی از آن بنی وبر در جدیله. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ وَ)
یعنی مادر فرزند، و آن کنیزی است که از مولای خود آبستن شود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نَ فَ)
کفتار. (از المرصع) ، صد کردن و صد نمودن. (مصادر زوزنی). صد کس گردانیدن قوم را. لازم و متعدی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نُ فَ)
کفتار. (از المرصع). در اقرب الموارد و کتب لغت دیگر نوفل به معنی کفتار نر است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ اَوْ وَ)
کنایه از صادر اول. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شِ)
لبوه. (المرصع). شیر ماده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مَ حَل ل)
کوهی است از بنی وبر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لَ)
عقاب. (از المرصع) ، مشهورترین شهر هر مملکت و هر اقلیم. (از المرصع). کرسی نشین. پایتخت
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ قَ)
رخمه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
مرغ خانگی. (از المرصع) ، ضربی که بپشت پای بر سرین مردم زنند. (منتهی الارب) (از المرصع) (از اقرب الموارد). اردنگ، قدر و اندازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
کفتار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
کوهی است در بنی غاضره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ طَ)
دایۀ علی بن حسین (ع) بود. پسر او یحیی برادر رضاعی امام سجاد باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شُ)
درباره کسی گویند که عزم کاری کند ولی به اتمام نرساند، اصلش چنان است که گویند: زنی پی کاری میرفت در این بین حیض بروی عارض شد و بدون انجام کار برگشت. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شَ وَ)
عقاب. (از المرصع). در اقرب الموارد شغواء بمعنی عقاب آمده است. و رجوع به شغواء شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
ناقه (شتر ماده) و ماده گاوی که بچه اش از دست رفته باشد. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ)
مکه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زِ)
سلمی دختر مالک بن حذیفه بن بدر از زنان مشهور عرب و از مخالفان اسلام بود و در زمان ابوبکر خلیفۀ دوم در جنگی که با خالد بن ولید کرد کشته شد. (سال یازدهم هجری). و رجوع به اعلام زرکلی چ 1، ج 1 ص 378 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ غُ جُ)
عناق الارض. (المرصع). در اقرب الموارد غنجل بمعنی عناق الارض است. رجوع به عناق الارض شود، داهیه. (اقرب الموارد) (المرصع). سختی. (آنندراج) ، کفتار، عنکبوت. (اقرب الموارد) (المرصع) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، مرگ. (از المرصع) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). موت. (آنندراج). و از آن است: الی حیث القت
رحلها ام قشعم، و گویند ام قشعم کنیۀ شتر ماده ای بود که رمید و بر آتش بزرگی گذر کرد و پالان خود را در آتش انداخت و بتاختن و دویدن خود ادامه داد و آن مثل شد برای کسی که بکار بدی کشیده میشود، چنانکه گویی به آتش میرود. (از اقرب الموارد). دنیا. (المرصع) ، نسر (کرکس). (از المرصع) (از المنجد) ، قریهالنمل. (اقرب الموارد). مأوای موران. فراهم آمدنگاه خاک موران
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسپغول
تصویر اسپغول
اسبغل اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قول
تصویر هم قول
همداستان همزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عام اول
تصویر عام اول
پارسال
فرهنگ لغت هوشیار
دانه ها و گرههای باندازه گردو که در گلو و دیگر اعضای مردم برآید و درد نکند سلعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام خلول
تصویر ام خلول
شسن خوراکی (صدف خوراکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام عوف
تصویر ام عوف
ماده ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام ولد
تصویر ام ولد
کنیزی که از صاحب خود حامله باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپغول
تصویر اشپغول
اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبغول
تصویر اسبغول
اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامغول
تصویر دامغول
غده های زیر پوستی که درد ندارد
فرهنگ فارسی معین